تو یارِ دلربایِ من ، تو دلبازِ نگین دستی
دل آزاری و خود خواری ، به تصمیمِ خودت هستی
چرا بی رحمی دلدارم ، تو چشمات خواندم این رازت
چرا راههای دیدارت ، برایِ من همه بستی
...
بیا با من بمان امشب ، حواست باشه میهمانی
بگویم رازِ دل آرام ، اگر قطعاً نمی دانی
فقط در عطرِ دیدارت ، فقط در چهره سر گیجم
مگر از من گله داری ، چرا از من پریشانی
...
نمی گویم که دلگیرم ، نمی گویم نمی سازم
تو را چون ماه می بینم ، نه شیّاد و نه دلبازم
اگر راهِ وصالت را ، به آسانی گذر گاهش
با این گفتارِ خود آری ، به جانِ تو سر افرازم
...
عزیزم قلبِ تو را می ربایم
به نرمی راهِ تو را می گُشایم
نترس از دلبری که یاورت هست
صدا کن همدمم تا من بیایم
...
تو ریحانی و من هیلِ دهن سوز
به روزم کن و رازِ دل بیاموز
معطّر کن هوای دلپذیرت
صفا ده لب و گیسویت شب و روز
...
تو مهتابی و من هم ماهِ تابان
تو مرجانی و من شیرِ خروشان
عجب دلداده ای داده خدا را
تو بدنامی نکن با عهد و پیمان
...
شدی قصّه برایم یادگارم
تنت بر دوشِ خود را می گذارم
چرا می لرزی همچون بیدِ تنها
بیا خوشپر گلت در دل بکارم
...
جاسم ثعلبی (الحسّانی) 10/10/1399
:: برچسبها:
دو بیتی هایِ ماهِ تابان ,
:: بازدید از این مطلب : 1174
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0